echo "\n"; ?>
یک ترکیبی داریم در ترکی که «خون میکشد» که گمانم یعنی کسی که از گوشت و خون توست جذبت میکند. مهسا بچهاش را به دنیا آورد. تا آن سر دنیا رفتم که باشم. بالاخره نمیشود همیشه به همه گفت باشید که باشیم، بعد در عمل نبود. القصه رفتم و بودم. بعد بچه را گذاشتند در سبدی، انگار تحفهی درویش. برای بار اول که سراغش رفتم انتظاری نداشتم، که لابد نوزادی مثل همهی ونگونگوهای دیگر. ولی نبود. چیزی فرق میکرد و هنوز نمیدانم خون بود که کشید یا هر چه. میشد ساعتها تماشایش کنم. حتی دایی شدن هم برایم مهم نبود. فقط تماشای خودش و لبخند مادرش و پدرش که سر از پا نمیشناخت.
صبحها اول میروم سراغ واتساپ، ببینم از این جان هزار کیلومتر آن طرفتر عکسی آمده یا نه. راست میگویند زندگی آدمی همیشه در نسل بعدی در جریان است.
به دنیا خوش آمدی دارا.