لای خرت و پرت‌های می‌چرخیدم. برای هزارمین بار چند سطری را خواندم که دکتر سروش نوشته بود برای محسن سازگارا، وقتی در اعتصاب غذا بود و «بیم جانش می‌رفت» که به قول مسعود بهنود: « اگر نخوانده ايد بازش بخوانيد، ارزشی است که کلمه در زبان فارسی دارد و زمزمه کردنی است.»

«کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن به غمزه رونق و ناموس سامري بشکن
محسن عزيز،
استواري‌ات اسطوره است؛ صلابت تو، سنگ خارا را خوار کرده است؛ پرده تزوير را سوختي و بيش از اين خود را مسوز. پنجه استبداد را شکستي، اعتصابت هم بشکن و دل دوستان را مشکن!...»



صفحه‌ی اول