صبح ساعت 8 کلاس داشتم. خلوت بود نیم ساعت زود رسیدم. استاد از ما خواب‌آلودتر در حالیکه شدید داره سرش رو می‌خارونه و موهاشو پریشون‌‌تر از اونی که هست می‌کنه، دم کلاس اومده ما پنج نفر رو می‌شمره: «یک، دو، سه...چهار...خب بچه‌ها نیومدن. بریم خونه بخوابیم؟»



صفحه‌ی اول