- ببین اون سایه رو پشت پنجره می‌بینی؟ اون مادر بچه‌هاست. دیروز بچه‌هاش دور حیاط می‌دویدند و از این سوراخ به اون سوراخ مثل یک دسته زنبور سر می‌کشیدند. نمی‌دونم امروز کجان. هفته پیش اون پنجره رو باز کرده بودن؛ از اون ور هم پنجره مقابل رو. برفهای کف حیاط خلوتشون از اینجا دیده می‌شد. اون راهرو هم رابط خونه‌است با اتاق‌ خانوم بزرگ. شبها ساعت 3،4 چند بار چراغ‌‌هاش روشن و خاموش می‌شن.
- این رو دیگه از کجا می‌دونی مامان‌بزرگ؟
- بعضی شب‌ها خواب پریشان می‌بینم و دیگه خوابم نمی‌بره. اون وقتها از پنجره بیرون رو نگاه می‌کنم. اونم درخت گیلاسشونه. حیف پارسال خشک شد.
رفته بودم پیش مادربزرگم.



صفحه‌ی اول