راننده تاکسی طوری سیگار می‌کشید که هر لجظه منتظر بودم سکته کند. پکی عمیق به سیگار می‌زد بعد تمام دود را می‌بلعید و پک دوم می‌زد بدون اینکه کوچکترین دم یا بازدمی انجام دهد. عصبانی بود. «خیال کرده زمان شاه شهیده که سر دو قرون چونه می‌زنه. شیطونه می‌گفت مردک رو چنان بزنی خون دماغ و دهنش قاطی شه...» باز دو پک پشت سر هم. دوباره غرغر و داد و بیداد گویی من مسؤول اعمال مسافر قبلی هستم. «شب تا صبح جون می‌دیم برا یه لقمه نون ولی به خدا یه لقمه نون هم ارزش این همه اعصاب خردکنی نداره...» دوباره دو پک پشت سر هم...



صفحه‌ی اول