زن گفت منتظر باش. او هم با وسایل روی میز آرایش زن خودش را مشغول کرد. اول به برس نگاه کرد. بعد سایهها و ریملها. از لای عطرها یکی که به شکل یک هرم ناقص بود برداشت. سعی کرد بویش را بفهمد ولی نتوانست. تصمیم گرفت کمی سرش را فشار دهد تا بتواند رایحه را بشنود. به اشتباه عطر را رو به خود گرفته بود و روی صورتش پاشید. عطسهای کرد. خندهاش گرفت. بلند بلند خندید.