متفاوت بود. هر چقدر هم که کتمان میکرد، اعتراض میکرد، فریاد میکشید باز متفاوت بود. گمان میکرد متفاوت بودن ناخوشایند است و نباید متفاوت بود. تصمیم گرفت خود را عادی جا بزند. مثل عادیها رفتار کرد، لباس پوشید و فکر کرد. البته نتوانست عادی فکر کند، حریف فکر کردن نشد. هر کار میکرد باز متفاوت فکر میکرد و نگاه میکرد.
بعد از ناکامی در هر راهی که آزمود دید که دنیا پر از آدمهای عادی است. دید که متفاوت بودن یک حسن است، نعمت است. دید که متفاوت بودن چندان هم بد نیست.
متفاوت بود، هست و خواهد بود.