بیمارستان بودم. در آن سالن شلوغ دو تا دختربچه پنج شش ساله با هم دوست شده بودند و بازی می‌کردند. مادر یکی از این سانتی‌مانتال‌ها و آن یکی چادری. وسط بازی مادر چادری دخترش را صدا کرد و یک روسری آبی نیلی با طرحی شاد به سر دخترش بست و فرستادش دوباره سراغ هم‌بازیش. کاری به انگیزه و هدف مادر از این کار ندارم، چیزی که فکر می‌کردم تفاوت بیست سال آینده این دو هم‌بازی بود.



صفحه‌ی اول