درخت گردو بر خیابان سایه انداخته است. از جوی‌کنار خیابان باریکه‌ای از آب شرمگین می‌گذرد. بالای درخت کلاغی نشسته به سایه درخت خیره شده است. آن طرف خیابان یک بی‌ام‌و نقره‌ای اسپرت پارک می‌کند و راننده‌اش خندان عینک دودی را به صندلی کناری انداخته و پیاده می‌شود. دختری خوش‌اندام با پاهایی کشیده که دامن کوتاه به زحمت پوشانده‌شان است، گریان، با گام‌هایی بلند از خیابان می‌گذرد. فروشنده شیشه‌ی مغازه را برق می‌اندازد و همزمان ترانه‌ای زمزمه می‌کند. برای کامل شدن تابلو پیرمردی هم کنار پیاده‌رو جایی که مزاحم عبور رهگذران نیست آرام و ساکت نشسته است و همراه من آدم‌ها را می‌نگرد.



صفحه‌ی اول