شوهر عمهی من سی سال قبل در آلمان دانشجو بوده است. میگوید همیشه درگیر مسایل سیاسی بوده و آن زمان هم مد روز سوسیالیسم بوده است. میرفتهاند در کارخانهها استخدام میشدند برای ایجاد انقلاب بین کارگران. میگوید با کارگران صحبت میکردیم که کارفرما حق شما را میخورد و شما استثمار میشوید و آنها هم هاج و واج ما را نگاه میکردند و دوباره میرفتند سر کارشان و در نهایت سرکارگر کشفمان میکرد و تقریباً با اردنگی از کارخانه بیرونمان میکرد.
ابوی هم از همان جماعت بوده است و زمان انقلاب روزنامه کارگر میخوانده، سنگ کارگر به سینه میزده، سرمایهدار را دشمن جامعه میدانسته است و با مادر ما بحث میکرده است که فلان غلط است و بهمان درست. مادر هنوز هم پای استدلالش آن زمانش ایستاده است که هیچ کس نمیتواند طبقهاش را نفی کند (پدربزرگ من تاجر فرش بود) و خود را لای جماعتی که از آنها نیست بتپاند.
همین ابوی الان کارگر اخراج میکند و شعارش هم این است که غلط کرده است کارگر. همان شوهرعمه هم.