نور چراغ به سختی راهی برای خروج از لای شاخه‌های درخت پیدا می‌کرد. حاجی می‌گفت این درخت را وقتی می‌کاشتند هیچ خیال نمی‌کرد که روزی چراغ را دچار مشکل کند. ژنده‌پوش در حالی که مقواهایش را پهن می‌کرد تا باز شب را روی آن‌ها صبح کند، فکر کرد چه چراغ خواب مضحکی.



صفحه‌ی اول