دختر آرایش ملایم آبی داشت. طبعاً رنگ لاک هم با آرایش هم‌خوانی داشت. یک شال سفید و روپوشی تنگ و کوتاه. عینک دودی، ساعت نه شب. باریکه‌ای از مو هم شرابی. سیگار وینستون لایت و عطری که مست می‌کرد. دوست پسر مربوطه از صاحب مغازه آبجو خواست. صاحب هم به ترکی به شاگرد گفت ماء‌الشعیر برای آقا بیاورد. دختر هم سبزی برای کوکو سبزی خواست که نداشت. پسر آبجو را گرفت و دختر به مادر زنگ زد که سبزی ندارد. حین بیرون رفتن دست همدیگر را گرفته بودند.



صفحه‌ی اول