ظهر بعد از کلی جستجوی کوچه ملتفت شدم طبق معمول تمام جا پارک‌ها صاحب دارند. جلوی درب گاراژ خانه‌ی ریزه‌میزه‌ای با این امید که صاحبش اصلاً ماشین نداشته باشد. وقتی پارک کردم و پیاده شدم پیرزنی از پنجره خانه صدایم کرد که پسرم کی برمی‌گردی؟
- تا نیم ساعت برمی‌گردم خانم. اگر مزاحم هستم برم جای دیگه.
- نه، منتظر پسرم هستم. قراره عصر بیاد ببینتم. همیشه وقتی می‌یاد ماشین رو تو می‌بره تو گاراژ.
وقتی برگشتم هنوز لب پنجره منتظر بود. دعوتم کرد برای ناهار مهمانش باشم.



صفحه‌ی اول