با رفیقی رفتیم کافه نادری، سر و صدایی بود. میز سمت چپ گروهی شش هفت نفره دختر پسر که بلند بلند هر و کر می‌کردند، آن طرف مرد پنجاه ساله‌‌ای با کاپشنی چرمی تکیده و تنها که چای می‌نوشید، میز کناری نیز چند نفر بحث به ظاهر ادبی می‌کردند و آن که موهایش را دم اسبی کرده بود کاغذ سفیدی و خودکار بیکی زیر دستش بود. چند جفت دوست پسر دوست دختر هم در دیگر میزها.
برای ما هم تصور اینکه زمانی اینجا چه کسانی از چه‌ها سخن گفته‌اند.



صفحه‌ی اول