سوژه بررسی امروز یک گربه بود. از دست باران پناه آورده بود به زیر ایوان و روی سنگ بیرون پنجره نشسته بود. خپل، نارنجی و تر و تمیز بود، دمش هم پف کرده بود انگار که همین الان از میدان جنگ برگشته باشد. چیز جالبی در حرکات استاد شکمگنده ما دیده بود که به حق دقیقتر از من به اراجیف استاد گوش میداد. کمی بعد صدای بال زدن چند گنجشک تمرکزش را به هم زد ولی بعد از آنکه اطمینان حاصل کرد همهجا امن و امان است باز مبهوت استاد شد. حدود یک ربع نشست و بعد بلند شد رفت. استاد هم بهترین شنوندهاش را از دست داد، البته اگر آن زرافه زاویهدار ردیف اول را در نظر نگیریم.