آن روز ستار خاطره‌ای از عمو تعریف کرد. عمو ده روز قبل از اینکه برای عمل بایپاس قلبش به فرانسه برود تغییراتی در پذیرایی خانه‌اش می‌داده است، به تدافر دکور چوبی سفارش داده بود که آن روز آمده بودند نصبش کنند. ستار می‌گفت من مانده بودم در کار این پیرمرد که ده روز بعد به عملی می‌رود که احتمال زیاد دارد از آن بازنگردد، پس این چه کار است؟ همان موقع عمو برگشت گفت: «فکر می‌کنی من که عازم هستم چرا این کار را می‌کنم، نه؟ چرا نکنم؟ به اعتقاد من زندگی یک جریان است، جریانی که خود به موقع می‌ایستد، ولی من تا آن وقت کاری را خواهم کرد که از انجامش لذت می‌برم. زندگی کار خود را می‌کند و من کار خودم را.» بعد برگشت و با لذت به کار نجارها نگاه کرد.
سیزده سال پیش بود. عمو بعد از همان عمل قلب به علت خونریزی داخلی فوت کرد.


نظرات:

با الف نگران روزهای آینده ایم
این حرف عمویتان را برایش اس ام اس می کنم
بس که نغز است
امیدوارم در سفر خوبی باشند



صفحه‌ی اول