خواب دیدم مرده‌ام. البته قضیه هیچ ناراحت‌کننده نبود. چشمانم را که باز کردم داخل خانه‌ای قدیمی بودم، دیوارهای سبز و سقف بلند. در چوبی راهرویی را که درش بودم باز کردم و به راهرویی دیگر وارد شدم، از آن به راهرویی دیگر و همین طور تا بینهایت. فکر کردم چرا این خانه اتاقی ندارد. یک طرف راهرو در تاریکی گم می‌شد و طرف دیگر آن به حیاطی روشن می‌رسید. از آنجا صدای بلبل می‌شنیدم. فکر کردم اگر جاویدان هستم قرار است تا ابد در این راهروها تک و تنها چه کنم؟



صفحه‌ی اول