از جاده مجبور شدند زیر آفتاب تا شهر پیاده بروند. چند تپه قرمزرنگ را رد کردند و به شهر رسیدند. شهری بود سرتاپا سفید، دیوارها سفید، سنگفرشها سفید، فقط در و پنجرهها به رنگ آبی آسمانی، گویی دریچههای هستند به آسمان. کوچهها تنگ،باریک و خنک، گهگاه الاغی با صاحبش و شهر آنقدر ساکت و آرام که صدای قدمها از چند کوچه آنسوتر شنیده میشد. از شهر خارج شدند، نگاههای پرسشگر بدرقهشان کرد.