با چند نفر آمریکایی همسفر بودم، اکثرشان پیرمرد پیرزنهایی مرتب، منظم و خسته. دوتاشان خواندن فارسی را یاد گرفته بودند و بعد از کلی تلاش توانستند یکی از آن تابلوهای خیرمقدمگویی را بخوانند، هر چند بالاخره هم ملتفت نشدند چطور میشود «ال» در برخی کلمات خوانده نمیشود. یکیشان هم در سالن انتظار حین خواندن کتاب خوابش برده بود و کتاب مانده بود روی سینهاش. پیرمردی پرانرژی هم بود که راهنما را از بس که سؤال پرسیده بود عاصی کرده بود، وقتی داخل هواپیما میخواست کیفش را بگذارد داخل صندوقچه بالا سرش کیف را نیمه گذاشت تو بعد با سرش نگاهش داشت و با دو دست کیف را با تلاش هل داد داخل. به من نگاه کرد و گفت پیری این مشکلات را هم دارد.