جلوی ماشین‌ها محکم قدم می‌زد. از پشت عینک آفتابی‌اش به تک‌تک راننده‌ها زل می‌زد. دستش را گذاشت داخل جیبش، فکر کرد شاید حالا با ابهت‌تر به نظر بیاید، البته باید خودکار را از جیبش در می‌آورد که بیشتر ازش حساب ببرند. داشت خودکار را در‌می‌آورد که چراغ سبز شد. چنان هول کرد که کم مانده بود دفتر برگ جریمه‌ها از دستش بیافتد. دوان دوان رفت کنار خیابان ایستاد که زیر ماشین‌ها نماند.


نظرات:

بابا ابهت



صفحه‌ی اول