داماد کمک کرد عروس از ماشین پیاده شود، هر دو در تلاش بودند دنباله‌ی لباس عروس روی زمین کشیده نشود. در همان حال جلوی پای آنها گوسفند را سر بریدند، پدر داماد با غرور به میهمانان نگاه می‌کرد. پیرزنی که کنارم ایستاده بود گفت کاش روز عروسی خون راه نمی‌انداختند.



صفحه‌ی اول