پیرمردی لاغر اندام بود، از آنها که بابت یکبار زمین خوردن باید چند ماه بستری شوند. همان چند تار موی سپیدی که برایش باقی مانده بود را به دقت شانه کرده بود به پشت، اصلاح کرده و احتمالاً ادکلن زده. کت شلواری خاکستری و کراواتی راهراه در همان حدود. عینکی هم داشت که شاید سی سال قبل مد بود، از آنها که انگار از پوست ماری، سوسماری ساخته شدهاند. پشت رل شورلت ایران نقرهای هشت سیلندرش نشسته بود و با خونسردی تمام راهنما زده بود، به چپ میپیچید. از ماشین آب میچکید؛ فکر کردم آن نزدیکی هیچ کارواشی نیست. اگزوز شورلت صدا میکرد.
خوب ديگه خيلي حال ميده !!
درووووووووووووودد
تجلي آينده خودت بوده شايد
از دل تاريخ بيرون امده بود :)