سبیل‌های تاب‌داده دارد. نگاهش و ایستادنش نشان می‌دهد روزگاری پشت کفش‌ها را می‌خوابانده، کت را روی دوشش می‌انداخته، سرگذر می‌ایستاده و حافظ ناموس ملت بوده است. پیری چشمانش را دوربین کرده است و کاغذها را یک متری دورتر می‌گیرد تا بتواند بخواند، البته از تک‌وتا هم خودش را نیانداخته و عینک نگرفته است. چنان مصمم و محکم تکه گوشت را می‌کوبد انگار طلب وصول‌نشده‌ای داشته و الان زمان پاک‌کردن حساب‌های گذشته‌شان رسیده است، بعد از کوبیدن هم همیشه نگاهی سرمست از پیروزی به گوشت کوبیده شده می‌اندازد. می‌گوید انتخاب خودش بوده که قصاب شود ولی خیالش را هم نمی‌کرده که روزی به‌جای تمیزکردن گوشت گوساله بیاید بالاشهر و گوشت استیک حاضر کند و میگو خوابانده شده در آرد و تخم‌مرغ تحویل مشتری دهد. می‌گوید به پولش هم نمی‌ارزد که با این همه تیتیش مامانی هر روز طرف است.



صفحه‌ی اول