الان نیمه‌شب برای بدرقه دوست دوستی که تاکنون ندیده‌ بودمش رفته بودم فرودگاه، می‌رفت آمریکا با این امید که دیگر برای زندگی برنگردد. مادرش با چشمان گریان و لبانی خندان به خداحافظی او با دوستانش نگاه می‌کرد. بلند بلند خندیدند، با هم سیگار آخر را کشیدند و گفتند بدرود با این امید که دیگر همدیگر را نبینند.


نظرات:

نفرين به سفر كه هر چه كرد او كرد.


سفر آدم را پخته مي‌کند



صفحه‌ی اول