استاد گرامی جناب جعفری نقل کرده بودند از رضا داوری «صدر تاریخ ما، ذیل تاریخ غرب است». رشته‌ی من نه جامعه‌شناسی است و نه فلسفه و نه ادعایی در این حوزه‌ها دارم ولی باز اعتقادم را خلاصه می‌نویسم که « این بحث مردافکنِ ما و مدرنیسم، به همه‌ی نگاه‌ها و تحلیل‌ها احتیاج دارد، نه به یک ـ دو تئوری کلیشه شده.»
می‌گویم شاید ره به خطا برده باشیم. شاید با این استدلال که آن‌ها هم انسان هستند و ما نیز، فکر کرده باشیم سیر تکامل یکی است و سرنوشت محتوم ما همان است که امروز بر سر آن از ما بهتران آمده. مانند تئوری‌پردازان کمونیست وطنی که اصرار داشتند تاریخ این کشور را قالب سلسله روال فئودالی و بورژوایی و کارگر و غیره کنند و خود هم می‌دانستند که نمی‌شود، نمی‌شود چون خاستگاه و سیر تاریخ این کشور متفاوت بوده است.
علوم نظری از خاکی به خاکی می‌روند و باز صادق هستند، همه‌جای دنیا سیب به زمین می‌افتد؛ اما علوم انسانی این‌گونه نیستند. شما نمی‌توانید همان نسخه که برای غلبه بر شورشیان باسک می‌پیچید را برای شورشیان اندونزی بپیچید. برای مطالعه هر کدام باید بنشینید و ببینید برای هر کدام چه شد که اینگونه شد.
مدرنیسم نیز چنین چیزی است. مگر تعریفی از مدرنیسم عبور از سنت نمی‌باشد؟ حال وقتی سنت دو ملت تقریباً شباهتی به هم ندارند چه اصراری که مدرنیسم‌شان به همین شبیه باشد؟ اگر خیال داریم ببینیم مدرنیسم این مملکت چیست اول باید تاریخش را به جای نقل، تحلیل کنیم. چیزی که در این کشور کمتر کسی بدان پرداخته است. از ما بهتران بعد از آنکه فهمیدند از کجا آمده‌اند توانستند بگویند به کجا خواهند رفت و چه کنند که بدان‌جا که می‌خواهند بروند. در این کشور انتخابات برگزار می‌‌شود و نتیجه عکس پیش‌بینی یک ماه قبلش می‌شود و آن وقت آقایان می‌نشینند کشف می‌کنند که طبقه‌ی متوسط فلان حالت در این مملکت شکل گرفته است. یکبار نشد که کسی در این مملکت بگوید حضرات، در ده سال آینده جامعه دچار این تحولی خواهد شد؛ چرا که کمتر کسی سعی کرده است پاسخ دهد که «ما چگونه ما شدیم؟»
اگر روزی جواب چنین پرسش‌هایی را پیدا کنیم شاید بتوانیم برای خود پله بعدی را طراحی کنیم. این پله بعد ممکن است مدرنیسم نباشد، تجربه‌ای منحصر به فرد برای این خاک باشد. آن وقت است که می‌شود گفت صدر ما ذیل آنان نخواهد بود، صدری خواهد بود مستقل و متفاوت.
می‌دانم حرف جدیدی نیست، مشکل آن‌جاست که کسی باور ندارد.


نظرات:

... عزيز ، اين چند خط كوتاه ، معادل شش واحد درس در دو ترم دانشگاه براي قشر دانشجويي است كه دروس مقدم مناسب آنرا هم گذرانده باشند... تازه اگر پاس هم بشود !

فعلا گاه سكوت است تا زمان ديگر ...


بابا ترم دانشگاهی، بابا استاد علوم سياسی، کامنت قبلی رو عرض میکنم البته ها! بابا صادق زيباکلام اين هم برای پيکوفسکی ممحترم!
علی القاعده کسی فکر نمی کند ما چگونه ما شديم ما کی بوديم چی بو ديم و چی هستيم مال کی بود...
اگر کسی فکر می کرد به اينها اصولا وضعيت نه به اين گونه ود که هست
علی الحساب فکر کردن کمی مشکل است گشادی را بايد بر ما بخشيد.
حرف حساب: مشکل فکر کردن و ما چگونه ما شديم و تحليل تاريخ و غيره نيست مشکل گشاديست!


میرزای نازنین!
ــ ممنونم از اظهار لطفت. اما همین اول کار گله‌ای بکنم: خوشحال بودم القاب و عناوین هنوز به وبلاگ‌شهر نرسیده. اما ظاهرا خوشحالی‌ام بی‌مورد است. در مجازستان اگر «استاد» هم داشته باشیم، من یکی نیستم.
ــ حتا اگر «لحن» دوستی را که پیش از من کامنت گذاشته‌اند هم نپسندم، باز در یک چیز با ایشان هم‌آوایم: از تأملات و اندیشه‌های دیگرانی که این راه را پیش از ما کوبیده‌اند بی‌نیاز نیستیم. نمی‌توانیم که از صفر شروع کنیم. امروز خوشبختانه آثار فراوانی در باب این قصه‌ی پر غصه، به فارسی نوشته شده است. می‌توان یکی از آنها را نقطه‌ی عزیمت بحث قرار داد.
ــ گمان می‌کنم نقل عبارتی از رضا داوری نیاز به مقدمه داشت: رضا داوری را در ایران به‌عنوان یکی از فیلسوفان فاشیسم معرفی کرده‌اند (این عقیده‌ی من نیست البته)، شاگرد احمد فردید، که سالیان پس از انقلاب، با پیوستن به چرخه‌ی قدرت سیاسی، مهم‌ترین رقیب عبدالکریم سروش به حساب آمد. غرب‌ستیزی او در سال‌های دور چیزی نیست که از خاطرها رفته باشد. اما نگاه ژرف و بدایع فلسفی او (که من از نزدیک دیده‌ام) نمی‌توانست همان نگاه ایدئولوژیک سال‌های گذشته را تاب آورد و همچنان بر طبل غرب‌ستیزی بکوبد. این بود که دست به کار رشته تأملاتی طولانی در نسبت ما و غرب شد و نتایجی نو پدید آورد. توضیح اندیشه‌ی جدید او مفصلا در کتاب‌ها و همچنین سرمقاله‌هایش در نشریه‌ی «نامه‌ی فرهنگ» آمده است.
ــ به نظرم هر بحثی در باره‌ی ما و مدرنیسم (حتا اگر قرار است تازه باشد و به نتایجی بدیع هم برسد) بدون ارجاع به نوشته‌های بابک احمدی، داریوش شایگان، داریوش آشوری، جواد طباطبایی، رامین جهانبگلو، عبدالکریم سروش، رضا داوری، ماشاالله آجودانی و ... ناقص خواهد بود.
از طولانی شدن کامنتم عذر می‌خواهم. شاد باشی.


باز هم می‌گویم استاد عزیزم
دلیل اینکه من شما را استادم خطاب می‌کنم این است که «استاد» از دید من یک لقب نیست و یک صفت است. از هر کس که چیزی بیاموزم استادم می‌دانمش و از شما نیز بسیار آموخته‌ام. برای همین فکر می‌کنم «استاد» نه لقب است و نه عنوان.
دیگر آنکه من هم اعتقاد ندارم که باید بر تمام تاکنون اندیشیده شده است خط بطلان کشید. فقط شاید برخی از نواندیشان (و نه همه‌ی آنان) به بیراهه رفته باشند و آنان نیز که راه درست را پیموده‌اند تعدادشان برای هدایت این کشتی کافی نیست.


با اين مطلب كه تفاوت سنت داريم و به نسبت اين تفاوت اول بايد تاريخ خودمان را تحليل كنيم كاملا موافقم، و گرنه دنبال هر مدرن شدني باشيم باز به اشتباه تحليل خواهيم كرد و بد خواهيم فهميد و اشتباه عمل خواهيم كرد.



صفحه‌ی اول