آنجا که چراغها را خاموش کرده بودند و برف میبارید فکر کردم کاش آن صحنه تمام نشود، صحنهی زیبایی بود. راستی دیدید همه که بلند شدند سرپا تشویق کنند آن دختر کوچولو که نقش دختر به کما رفته را بازی میکرد از همه سریعتر خودش را از بالا به پشت صحنه رساند؟
«جوان که بودم خواستم بشنوم زندگی چه میگوید. چشم بر هم زدم دیدم پنجاه سال گذشته است، آخر هم نفهمیدم چه میگوید.»
پنجرهها