دستم را لای موهای بلندش می‌چرخانم و پایین می‌برم. می‌خندد می‌گوید انگار موهایم را شانه می‌کنی. سرم را می‌گذارم روی شانه‌اش می‌پرسم به کجا نگاه می‌کنی می‌گوید نمی‌دانم، آن اطاق خانه بغلی هیچ‌وقت کسی را دیده‌ای؟ می‌گویم یکی دو بار شب چراغش روشن شد و زود خاموش، لابد کسی بوده است. از گونه‌ام می‌بوسد، می‌گویم ممنون که اینجایی، باز می‌خندد.



صفحه‌ی اول