رمضان که می‌آید ترتیب همه‌چیز به هم می‌ریزد. نمی‌دانی کی کجا باز است و برقرار. نمی‌توانی صبح سراغ کسی بروی که سرش شلوغ است و عصر بروی که گرسنه است و شب که خستگی روزه بر تنش نشسته است. نزدیک افطار نباید در خیابان‌ها باشی که خونسردترین آدم‌ها هم لب به شکایت می‌گشایند. همه‌جا از بلندگوها از معنویتی که نمی‌فهمی و نمی‌خواهی می‌شنوی و می‌خواهند مستقیم راهی دیار حوریان کنندت. کافی است کمی سرت شلوغ باشد و آنوقت مجبور می‌شوی تا وقتی کارت تمام شود و برسی خانه گرسنگی و تشنگی ناخواسته را تحمل کنی.
رمضان که می‌آید آدم‌ها کمی آرام‌‌تر می‌شوند، کمتر همدیگر را می‌رنجانند. رمضان زولبیا بامیه می‌آید و نان مخصوص ماه رمضان، آن نان‌های گرد و بزرگ‌، گویا آردی می‌خواهند که فقط ماه رمضان می‌آید و با تمام شدنش می‌رود. هر روز عصر ربنا می‌شنوی و شاید شانس بیاوری جایی دعوت شوی که افطار نان و پنیر و سبزی بیاورند سر سفره و فقط همین، کمی بخندی و دو سه چایی گرم. گه‌گاه آدم‌هایی را ببینی که فقط برای دل خودشان روزه می‌گیرند بی‌آنکه به کسی بگویند و پیشنهاد چای تو را بی آنکه فخر بفروشند که روزه هستم با ظرافت رد می‌کنند. امروز برایم افطار نذری آوردند، خورشت قیمه.


نظرات:

سلام ميرزا...فقط خواستم بگم يكي ديگه هم به جمع خواننده هات اضافه شد...


رمضان ؟
يه چيزي بايد گفته مي شد ؟


اومدم بگم از مطلبي كه راجع به گيلانه نوشته بودي...كه روايت تكراري و نخ نما شده يعني چه؟مگه جنگ يك روايت بيشتر داره؟جنگ جنگه.ولي اگه منظورت روايت سينمايي هست كه به هيچ رو نخ نما شده نبود .چند تا روايت زنانه از جنگ توي سينماي ما سراغ داري؟


آرزو جوابت را به عنوان پی نوشت به همان مطلب اضافه کردم.


سلام
هر مطلبي ارزش نوشتن نداره ولي بد نبود



صفحه‌ی اول