تو آزادی، حتی اگر خلافش باشد.


نظرات:

شك مي كنم پس آزادم !


عکس بالایی با این چیزی که نوشتی منافات دارد. رعد و برق اسب‌ها را به وحشت می‌اندازد. من آزاد نیستم آنگونه که می‌خواهم باشم. اما تلاش می‌کنم که آزاد باشم ...آنگونه که می‌خواهم باشم. و این دست من نیست... تحول طبیعت است که با افزایش آنتروپی فکرهای تازه و آزادی‌های تازه را در پی کثرت سلایق و عقاید القا می‌کند. سیستم‌ها از مرحله‌ی مقید بودن به آزادی بیشتر که همان بی‌نظمی است حرکت می‌کنند...


با اینکه طولاین شد اما این را هم اضافه کنم که ما همه‌ی ما انسانها از نادیده شدن هراسانیم پس به همین خاطر می‌خواهیم سیستمی را که خود در آن قرار داریم به عنوان مرکز ثقل در آوریم و این یعنی صلب آزادی دیگران. و شاید از این روست که آدمها بیشتر از چندین دهه نمی‌تواند زنده بمانند. و همین خوب است.


شکی نیست که آن طور که می خواهی هیچ وقت آزاد نخواهی بود، آزادیت در بهترین حالت همان جایی تمام می‌شود که آزادی من شروع می‌شود. درست که هر چه تعریف از آزادی داریم قابل سوءاستفاده است ولی همه یقین داریم می‌توان در مورد آن حدود روی کاغذ به توافقی عادلانه رسید و آن وقت است که می‌توانی فریاد بزنی من آزادم داخل پارانتز تا حد و حدودی که خودم قبول کرده‌ام.
در مورد حرکت به سمت بی‌نظمی بحث بسیار گسترده است و یک کامنت قضیه را حل نمی‌کند، شاید بعدا حوصله کنم کامل بگویم ولی خلاصه اینکه ممکن است سیستم‌ها (طبیعت) در مقیاس کوچک به بی‌نظمی تمایل داشته باشند ولی همین بی‌نظمی‌ها در مقیاس بزرگتر خود نظمی بی‌چون و چرا بر سیستم حاکم می‌سازند.



صفحه‌ی اول