ببین، قضیه این نیست که تو اینجا وجود داری و یا نداری، این یک قضیه فرعی است. چیزی که مهم است این است که من اصلاً وجود و حضور دارم یا ندارم که تازه آن وقت برسیم به اینکه تو اینجا هستی و یا جای دیگر و یا اصلاً به کل نیستی. البته شاید وجود من هم وابسته به این باشد که این گیلاس دست من وجود داشته باشد یا نه، و اگر باشد در پیک چندم باشیم. میدانی روی ابرها قدم زدن را دوست دارم.
من آرزوي بچگيم راه رفتن روي ابرها بود!!!
از ابتداي وجود ابرها را كف دستهايم فرض كردم و ابرها هميشه دوست داشتند مثل من ابدي باشند .
وجود وجود دارد يا ندارد.
شادياااااااااا !
از اونجايي كه علاقه ي وافري به پاتيناژ رفتن با يه آهنگ آلترناتيو ناجور و ناكوك (!) روي خاطر مبارك حضرت پيكوفسكي دارم ، جهت امتثال امر شما هم كه شده ، به بهانه ي حاشيه ي رفيقي مشترك ، يه كم اون موضوع كذا رو ادامه داده ام