مغازه‌دار مشغول وارد کردن قلم صدم از دویست قلم خرید مشتری جلویی است. ماشین حسابش از این غول‌هایی است که یک باریکه کاغد به عنوان رسید چاپ می‌کنند. کاغذ را مدتی است نبریده است و برای خودش طوماری شده است. کمی با طومار بازی می‌کنم و سعی می‌کنم اریب نسبت به زمین روی هوا نگهش دارم. وقتی ایستاد یک چشمم را می‌بندم از سر کاغذ تهش را که به ماشین‌حساب بند است نگاه می‌کنم. می‌شنوم مغازه‌دار می‌خندد.


نظرات:

م م م!


سلام ميرزا. ارادتمند يوسف


میرزای عزیز من ام‌روز و کمی دیر هزارتو را دیدم. خواستم خسته نباشیدی علنی به شما و همه‌ی دوستان بگویم و ...


تو عجيبي يا اون معموليه؟



صفحه‌ی اول