باز به بدرقه دوستی رفتم. این یکی می‌رفت واشنگتن در بیمارستان جان هاپکینز (یا چنین چیزی) تخصصش را بگیرد. دست آخر گفتیم به امید دیدار حداقل چند سال بعد در جایی غیر از ایران.


نظرات:

میگم میرزا جان حالا که یک پا در میون فرودگاه هستی حداقل برو کار مسافر کشی از فرودگاه . شاید خودم همین روزا مشتریت شدم ها !

--------------
میرزا: چشم


اگه انقدر بدرقه كردن رو دوست داري به زودي براي منم بايد بياي

----------
میرزا: این هم چشم


در طي اين سه سال اخير بارها و بارها بهترين دوستانم را بدرقه كرده ام. احساس مي كنم يكي مارو تو مشتش گرفته و تو تموم دنيا پخشمون كرده.


امير حسن ؟

------------
میرزا: دقیقاً، ولی مسأله این است که کدام علی؟ نکند صادقی؟


هی !!!! جان هاپکینز !!! هی !!! من حتی نمی تونم مقایسه اش کنم با چیزایی که ما اینجا اسمش رو میذاریم بیمارستانهای اموزشی !


همه رفتن كسي دور و برم نيست چنين تنها شدن در باورم نيست


به امید دیدار چند سال بعد در جایی غیر از ایران.
آرزوهاي بزرگ!


ولی من می گویم به امید دیدار دوباره ات در ایران.



صفحه‌ی اول