یکم: پشت کوه سفید آتشبازی راه انداخته بودند و ابرها از حرارت آتشبازی سرخ و نارنجی شده بودند. لای ابرها هر از گاهی میشد یک لکه آسمانی دید که گویی فقط برای زیباتر شدن عکس اضافه شده بودند. این غروبی بود که نرسیده به قزوین ایستادم و چند دقیقهای تماشایش کردم.
دوم: اتوبان نوعی زندگی است که درش آنقدر بیکار هستید که حوصلهتان سر میرود، دنبال راهی برای سرگرم شدن هستید و بعضاً مینشینید در مورد فلسفه اتوبان (زندگی) فکر میکنید. در نوع دیگری از زندگی، در جاده، آنقدر سرتان شلوغ است که اصلاً فرصت نمی کنید حوصلهتان سر برود. از این سبقت بگیر، به آن چراغ بده. مجبورید دنبال زندگی بدوید.
سوم: رانندگی در شب هزار ایراد داشته باشد یک حسن دارد. چون دید محدود است مسایل کمتری قابل تحلیل هستند و ذهن مانند روز درگیر هزار و یک محاسبه برای یک کیلومتری که میبیند نیست و مشغول پیشبینی چند ده متر روبرویی است. نتیجه اینکه راحتتر میتوانید در افکارتان غرق شوید و زمان سریعتر میگذرد.
چهارم: در عوارضی زنجان-تبریز از دکه نوشیدنی میخواستم دیدم درجهداری از آن پشت میگوید بهش ندهید. درجهدار دوستی قدیمی بود که چند سالی از هم بیخبر مانده بودیم. میگفت ستوان پلیس راه است ولی چون خوابانده در گوش راننده اتوبوسی فرستادهاندش اینجا یک هفته تبعید. میگفت در این برهوت برای صدمین بار چنین گفت زرتشت خواندن لذتی دارد.
جاده قزوين رشت/ بعد از قزوين و نرسيده به لوشان/ اون دشتهاي رنگ به رنگ و غروب خورشيد/ سوسوي چراغ دهكده هايي كه تو دامن كوهها خوابيدن... يه حس دلشوره ي عجيب.. اين جاده رو - بگذريم از آشغالهايي كه همه جاي اين مملكت ريخته و بگذريم از بلوكهاي سيماني كه عوامل هميشه در صحنه و البته با استعداد راهداري بين دو تا لاين جاده گذاشتن/ زيباترين جاده ي دنياست واسه من...
دقيقا صادقي!هنوز به همون با هوشی قدیمایی ها استاد!
--------------
میرزا: ای میلی چیزی از خودت بگذار