روی اثاث خانه ملافه سفید کشیدهاند، سفید سفید.
دیوارها سفیدند، زمین سفید است، سقف سفید است.
چشمم به سختی تشخیص میدهد اینجا میزی است، آنجا یک شومینه.
نشسته است روی یک صندلی، روی ملافه سفید. از پنجره بیرون را نگاه میکند.
میگوید موهایم پیرتر شدهاند، میگویم حاضرم موهایم را با موهای جوگندمیت عوض کنم.
میگویم چه شد؟ میگوید همان بهتر که هیچکس نفهمید چه شد، حتی خودم و خودت.
میگوید این طوری بهتر است، میگویم اعتراضی ندارم.