روش یکم: می‌روید پای منبر آخوند محل می‌نشینید، گوش می‌کنید، توجیه می‌شوید و تا پایان عمر به خوبی و خوشی زندگی می‌کنید.
روش دوم: یک کتاب مقدس می‌گذارید مقابل‌تان، می‌خوانید، روشن می‌شوید و تا پایان عمر به خوبی و خوشی زندگی می‌کنید.
روش سوم: با کمی پس‌زمینه ذهنی می‌روید سراغ کتب دینی و برهان‌ها را بررسی کرده و بعد از قدری بحث و جدل با توجه به خصایص پیش‌فرض فطرت قانع شده، باور می‌کنید و تا پایان عمر به خوبی و خوشی زندگی می‌کنید.
روش چهارم: خودتان را از کلیه پیش‌زمینه‌ها خلاص می‌کنید، همه‌چیز را از نو شروع می‌کنید و سنگ‌بنای اعتقادات‌تان را خودتان می‌گذارید، بعد از چند و چندین بار صفا و مروه بین دو سر طیف کافران و مؤمنان بالاخره صراط مستقیم را پیدا می‌کنید (البته نمی‌توان از اثر پیش‌زمینه‌هایی که به خیال خودتان حذف شده‌اند چشم‌پوشی کرد) و تا پایان عمر به خوبی و خوشی زندگی می‌کنید.
روش پنجم: خودتان را از کلیه پیش‌زمینه‌ها خلاص می‌کنید، همه‌چیز را از نو شروع می‌کنید. بعد از مدتی مطالعه و غور و غوص به این نتیجه می‌رسید که حقایق موجود برای‌تان قانع کننده نیست، یقیناً اشکال از اندیشمندان ابله قبل از شماست و چون شما بسیار متفکر هستید چهارچوبی برای خودتان اختراع می‌کنید و داخل آن چهارچوب باورها می‌نشینید و پنجره‌ها را بسته نگاه داشته تا پایان عمر به خوبی و خوشی زندگی می‌کنید.
روش ششم: همه‌چیز را از نو شروع می‌کنید ولی هر چه بیشتر می‌خوانید بیشتر نمی‌فهمید و به جد و آبای دایره مجهولات همیشه در حال گسترش فحش می‌دهید. هیچ‌چیز بدیهی نیست و هیچ‌چیز قابل اثبات نیست. به نظر می‌آید جهان روی یک کوه ژله‌ای بنا شده است. تا آخر عمر در تاریکی کورمال کورمال به دنبال کلید چراغ می‌گردید، آن هم در عصری که هنوز لامپ اختراع نشده است.
روش هفتم: از پنجره طبقه سیزدهم می‌پرید بیرون.


نظرات:

روش هشتم : رها مي كني طب رو و ميشي شاگرد مرحوم پدر دواچي ... آخر سر هم هيچ مسكني دوات نميشه جز نسخه ي اون طبيب ارمني ذكاووس عرق فرش ...


میگم میرزا اساسی زدی به وادی عرفا ها . چون فقط مرحوم میرداماد بود که در تمام تحلیل هایش دوتا روش پنجم داشت ! تو رو خدا دست مارو هم بگیر .

----------
میرزا: الحق بنی‌اسرائیل باید پیش حضرت عالی لنگ بیندازد. آقا اصلاحش کردیم، خنده‌دار اینکه مجبور شدم این پنج و ششم و ... را در کامنت‌ها هم اصلاح کنم، تا حالا کامنت اصلاح نکرده بودیم که آن هم شد.


كوهِ ژله‌ای؟ آرزویم است. اواخر احساس‌ام آن است که سعی دارم رویِ کوهی خانه بسازم، که تخته‌سنگ‌هایش مثلِ بهمن در حالِ پایین‌غلتیدن‌اند.


عالي بود. منتها من بين روش ششم و هفتم گیر کردم.


روش هفتم در پي روش ششم خود به خود پيش مي‌آد! بدونِ انتخاب


خیلی خوب بود.


اگه نخوايم به خوبي و خوشي زندگي كنيم چي؟
روش اخر؟


به آینده چی؟! به آینده که می شود سفر کرد. تازه در آنجا دیگر پدرتان هم زنده نیست تا مجبور شوی او را به قتل برسانی. این گمان می کنم روش هفتم باشد


جناب پيكوفسكي عزيز با اجازه تون اين مطلب تان را در وبلاگم گذاشتم.


با مزه بود ، معيارهاي سنجشت نيز هم !


روش هشتم:در ساحل رو به آسمان دراز بكش


اگر از پنجره پريديم بيرون آمدند نجاتمان دادند چي؟؟؟؟ آن وقت ديگر نبايد فكر كنيم و تا آخر عمر با خوبي و خوشي زندگي كنيم. يا برويم از طبقه ي 26 بپريم كه ديگر تيرمان به خطا نرود....



صفحه‌ی اول