سینا میگوید چیزی فراتر از دلایل ملموس لازم است که آدمها برای هم بمانند. به وحید میگویم زندگی آنقدر جریانش سریع است که گممان میکند. جلسه میگذاریم که نزدیک صبح با چرت یکی تمام شود، مهدی بگوید حاشیه علیه متن است و یا در راستای تبدیل شدن به متن و ما حاشیهی گریزان. آرش باز خودش را رئیس جلسه اعلام کرده و پایان جلسه را وقتی میرود زیر ملافه اعلام میکند، ولی قبلش هر چه گفتیم و ارزید یادداشت کرده است و الان نوشتههای همهشان ردیف زیر هم کنار عکس رئیس ایستادهاند، با تهنوشت و دمنوشتها. حتی جدولی هست کنارشان که کردها با 1215 از ترکها با 1040 بردهاند و زیرش امضا شده است یادوارهی «حضور». همهی اینها برای این است که وحید نتیجه بگیرد اتوبوس از مینیبوس بزرگتر است و یا مینیبوس از اتوبوس کوچکتر است و من فکر کنم زندگی جادهی یکطرفهای است. میدانم همه میدانیم چه خبر است حتی اگر معلوم نباشد حالا تا یک حدودهایی چه شده است.
این خطاب به آن چهار نفری بود که دیشب اینجا بودند و الان دوتاشان در راه پادگانهاشان در جنوب و غرب، یکیشان در راه خلاصی از دانشگاه و آخری در راه دکلهای سی و شش متریش است و من جامانده.