آقای «قطعیت» سر آقای «تصادف» داد میزد که «ابله! تو همان لحظهای که رخ دادی تبدیل شدی به قطعیت، چون قطعاً رخ دادی، تو تغییر ماهیت دادی و از شک بدل به یقین شدهای.» آقای تصادف هم جواب میداد «در این شکی نیست که ما یکی هستیم ولی شاید تو در اصل یک تصادف باشی، ممکن نیست حضور و وقوع و نابودیت تصادفی باشد؟ حتی نمیتوانیم قاطعانه بگوییم تو وجود داری.»
باید دید این اتفاق، اتفاقی اتفاق افتاده است یا در اثر یک تصادف این تصادف رخ داده است
و اين گونه بود كه ميرزا پيكوفسكي شد يك فيلسوف ...
عالمي مهمل گوي در جمعي مي گفت كه هيچ چيز قطعي در جهان وجود ندارد و احمق كسي است كه به چيزي اطمينان كامل داشته باشد. بهلول در جمع حاضر بود. گفت: تو مطمئني؟ گفت: كاملاَ!!
برگهی نظاموظيفه را اخذ بفرماييم، تفاوت واقعيت، تصادف، خيال، وهم، حقيقت، قطعيت و الباقی را - الی غيرالنهايه- درک میکنيم.
دلسوزی محض خاطر شريف اناث مکرمه معروض میداريم که درک نخواهندکرد.
به گمانم داری خدا مي شوی...
خانم قطعیت و آقای تصادف بیشتر قابل درک است حالا تو چرا همه را آقا می بینی خودش قطعن تصادفیه :)
قطعیت تصادفی و تصادف یک قطعیت . شاید!