چراغ روی تیر روشن میشود.
یک سکهی پنجاه تومانی قل میخورد تا کنار دیوار، تکیه میدهد به دیوار.
صبح میشود.
روشنی خورشید به سکه میرسد، سکه گرم میشود.
پسربچهای سکه را پیدا میکند، سکه را میگذارد داخل جیبش.
چراغ روی تیر روشن میشود.
سکه باز تکیه داده است به دیوار.
دستها رو بهئنشانه تسليم و اعتراف به فوقالعاده بودن اين متنم بدون اسم متاسفانه بالا ميبرم. عالي بود! منتظر بودم سكه ها دائم اين رو اون رو هم بشن. يه وقت شير تكيه بدن به ديوار و يه وقت خط!!!! ولي نشد.
-----------
میرزا: از عنوان گداشتن خوشم نمیآید.
قشنگ بود...
زیبا نوشتی این قصه ی هر روزه ی تکرار زنده گی را. با یک دید جزئی نگر.
سكه پنجاه تومني هم مگه اومده؟
قشنگ بود خيلي...