شال سیاهش مثل دو دسته موی سیاهرنگ از کنار صورتش پایین آمدهاند. دو گوشواره ریزساخت به گوش داد. ناراحت است یکی از ناخنهایش شکسته است. چشمهایش در تاریکی مثل گربه برق میزنند، مثل همیشه با چشمهایش حرف میزند. با ماشینش دعوایش شده است، گویا چاله فراموشش شده از سر راه کنار برود. موبایلش چند دقیقه یکبار سر و صدا میکند، موبایلش هم مثل خودش آرام و قرار ندارد. میخندد، عصبانی میشود، لبخند میزند، آرام میشود، حرف میزند، از زمین و زمان، از آدمها، از کارش، از قبل، از بعد...
:)
خدا رو خوش نمیاد فقط وصف ِ جمالش رو بکنیم ... بریم ببینیم کمک میخواد یا نه ...