چند روز قبل داخل ماشین دنبال یکی از هزاران گمکردهام میگشتم. میومیو کشیدم بیرون، بچه گربهای اندازهی کف دست بود. میلنگید و چشم راست نداشت، از من نمیترسید. اسمش را گذاشتم یک چشم. آن قدر سر و صدا کرد رفتم از خانه کمی شیر آوردم. زیر درخت انجیر داخل یک یکبار مصرف دیگر کمی شیر برنج بود. فردا صبح هم دیدم در یک ظرف دیگر برایش غذا گذاشتهاند، گمانم یکی از دخترهای آپارتمان کناری گربهدوست از آب درآمده است.
عصر که برگشتم هر چقدر صدایش کردم نبود. پیرمرد طبقه بالایی داخل ماشینش بود، آدم بدبختی است، از آنها که زنش نمیگذارد خانه مشروب بخورد میآید داخل ماشینش مست میکند. «گربه معلوم نیست کجاست. پیدایش که کردم بردم دکتر زخم پایش را معاینه کرد، آمدم خانه برایش شیر برنج بردم، خوب بود اینجا بود، از امروز ظهر نیست که نیست.»
همون بچه گربه اي نبود كه اون روز تو پاركينگ قل ميخورد؟
شايد يك چشمي دنيا بهتر ديده بشه
به جای این مطالب بی سر و ته برو نون سنگکی راه بنداز.نفعت به کسی می رسه
-------------
میرزا: چرا باید نفعم به کسی برسد؟
آدم توي دنياي مجازي هم ناگهان نگران يك بچه گربه مي شود...
اینها هم، مثل آدم ها، خوشبخت و بدبخت دارند. بعضی هاشون بعضی جاهای دنیا شناسنامه و پاسپورت و بوتیک و انواع اسباب بازی ها و تنقلات دارند. و بعضی هم فقط یک عمر کلنجار برای یک بخور و نمیر، با یک چشم، و لنگان و لنگان.
مي شه بپرسم خونه تون حوالي كجاست؟ من فكر كنم اين گربه رو ملاقات كردم , مي خوام مطمئن شم همينه يا نه
------------------
میرزا: خب آخر این را که اینجا اعلام نمی کنند، اسناد مملکتی است خانم.
آقا، گربهها وقتی به دنيا میآيند ممکن است يک يا دو چشمشان بسته باشد که دليل کوریشان نيست.
به کمک يا نقد شما، نقد يا نسيه، در موارد اخير نياز است.
-------------------
میرزا: در همان دعوایی که پایش را زخمی کرده بود چشمش را از دست داده بود. حدوداً یک ماهه بود. در باب کمک به کامنت دونی خودتان مراجعه فرمایید.