شیخ عاقد دو سر حلقه را کمی از هم دور می‌کند دست می‌کشد روی صورت عروس، حلقه را می‌گیراند به بینی‌اش. «دخترم، این حلقه را تا وقتی آزاده نشدی درش نیاور.»


نظرات:

طنز تلخيه ميرزا


نفهمیدم!
لااقل مینوشتی از کیه، از کجا نقل میکنی!
شایدم من خیلی پرتم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


شايد ميخواسته بوي گند اسارت خفه اش نكنه. اگه اينطوره بازم آشيخ پدر شوهر خوبي بوده (پي نوشت:با اجازه لينكتونو ميذارم)


بچه تر كه بودم يك روز هديه اي گرفتم از يك شاعر خيلي گمنام ايراني كه البته الان ايران نيست. اسمش قدسي قاضي نور بود.
اين جمله اي كه نوشتي به شدت من رو به ياد يكي از اشعارش مي اندازه:
"سكوت تو بهت نگاه گنجشك لال مانده در چشم مار بود
پنداشتند سكوت دليل رضايت است"


یعنی واقعا آغاز یک زندگی جدید یعنی اسارت؟ چه بد!


ايراد از آن حلقه نيست، آزاده كمي فرق دارد با آزاد، با هيچ حلقه اي نمي شود به بندش كشيد.


اييي!!! اين فيلم وحشتناكه!!!
واكنش شما چي بود آخرش ؟ خنده هاي هيستريك ؟؟



صفحه‌ی اول