فردایش که اصلاً دکه نرفتم. پس‌فردایش خودم را مجبور کردم بروم ببینم چه هست و چه نیست. دو سه روزنامه خریدم آمدم خانه حسرت پول و وقتم را خوردم، یکی روزنامه‌واره، یکی بیانیه، یکی دری‌وری‌نامه. مشکل این است که شرق با تمام کاستی‌هایش استانداردها را بالا برد، عادت کردیم به خواندن تحلیل‌های مفصل و مقالات به‌روز. شرق برای من همان‌قدر رنگارنگ بود که زندگی است. خوش داشتم وقتی عکس یکش می‌شد تصویری از کنسرت شجریان یا داریوش شایگان تکیه داده به نرده‌ها یا تهران دفن شده در برف. ذوق کردم وقتی دیدم گروه اندیشه‌اش یک وبلاگ گروهی زده‌اند و اسمش را گذاشته‌اند حکمت شادان و دوست داشتم آرشیو کردن ویژه‌نامه‌هایش را.‌ حالا نیست و ما ماندیم و حوض‌مان. می‌گویند حریف شمشیرش را از رو بسته است و شاید دیگر آفتاب از شرق طلوع نکند، حالا که این‌طور است همان بهتر که طلوع نکند.
دیروز بعد از چند لحظه ایستادن مقابل دکه راهم را کشیدم رفتم از میوه‌فروش آن‌طرف خیابان نیم کیلو انجیر خریدم.


نظرات:

توقيف شرق بسيار دردناك بود
تنها در چنين دولتي مي توان توقيف شرق را متصور بود
در ضمن انجير برا سلامتي خيلي مفيد است


واقعا درست مي فرماييد . شرق هم استاندارد ها و توقع روزنامه خوانها را بالا برد و هم تنها روزنامه اي بود كه تمام سرويس هايش مثل يك روزنامه حرفه اي كار مي كرد . مي دانيد ميرزاي عزيز به نظر من اين كاريكاتور شرق در جواب حمله رجبي زن الهام و هم چنين شريعتمداري و كيهان و ... به خاتمي كشيده شد . اگر نه در طول انتشارش ميانه روي و حتا گاهي محافظه كاري هايي كه براي حفظ بقا بود به كررات مشاهده مي شد و صد البته گاهي حرص آور هم بود . هر چند حالا كه منتشر نمي شود كمبود يك روزنامه قابل خواندن خيلي آزار دهنده تر است .
اما باز هم خدا را شكر كه انجيرتون اومد تا شب ژشت مانيتور بنشينيد و انجير ميل كنيد و اين نوشته ها را مرقوم بفرماييد . سر خوش باشيد


واقعا راست ميگي ميرزا جان,از بي شرقي افتاديم به خوندن چرنديات روزنامه هايي كه از هر صفحه شان غير حرفه اي گري مي بارد! به قلندران پيژامه پوش هم بد جوري عادت كرده بوديم!:(


با اينهمه مانده ام از بي دقتي آقايان... يعني نمي دانند در ايران زندگي مي كنند؟


هر چي بيشتر روزنامه هاي ديگر رو مطالعه مي كنم بيشتر پي به ارزش شرق مي برم اين هم از آزدايه بيان و دموكراسيه زياديه!!!
جدا كه فكر مي كنم پشت همه اينا چيزي فراتر از كاريكاتور و مقاله باشه....
موفق باشي


حالا همه اينا به كنار. كلي مطلب داده بودم براي صفحه تاريخ كه هيچ كدومشون چاپ نمي شه. بيچاره اونايي كه ازشون مصاحبه و گزارش گرفته بودم


حالا همه اينا به كنار. كلي مطلب داده بودم براي صفحه تاريخ كه هيچ كدومشون چاپ نمي شه. بيچاره اونايي كه ازشون مصاحبه و گزارش گرفته بودم


من احساس مي كنم همدمم رو از دست دادم.


كاش عادت نكرده بوديم به اين اتفاقات..


فکر کنم من یه داستان دارم که می خواستم اگه فرصت کردین بخونینش. الکی نشستم این جا و همین یه جمله رو نوشتم. نمی دونم. در هر صورت ممنون. با سلام...



صفحه‌ی اول