تابستان‌ها وقت خاطره جمع کردن هستند، برعکس زمستان‌ها که فقط می‌شود تصمیم گرفت.
تابستان روزها کش می‌آیند، آدم‌ها بیرون می‌گردند، بستی زعفرانی می‌خورند. حتی با هم آشنا می‌شوند. بعد می‌روند.
این تابستان دارد تمام می‌شود. آهای تابستان، کجا؟


نظرات:

اولين نسيم خنک پاييز که می‌آيد کلی احساسات را بالا پايين می‌کند. اگر بيوشيميست بودم می‌رفتم يک نمونه از تغييرات نوروترانسميترهای مغز را در اين دوره ثبت می‌کردم!
توصيف شما خيلی خوب است. جنی خنده‌دار است (زعفرانی‌اش چه حکمتی دارد پس؟) با اين حال حس من اين چند وقت با شعر سازگارتر است که می‌گويد:
اين فصل ديگری است/که سرمايش از درون/درک صريح زيبايی را/پيچيده می‌کند
اگرچه شاملو شعر را برای آغاز زمستان گفته، ولی خب در بسياری جاها (و از نوشته‌تان برمی‌آيد که در ذهن شما هم) همين دو فصل تابستان و زمستان بيشتر موجود نيست!
خلاصه شايد همه‌اش اثرِ آن «طرح پيچ‌پيچ ِ مخالف‌سرایِ باد» باشد که باعث می‌شود «با آفتاب و آتش» ديگر گرمی و نور نباشد،
«تا هيمه‌ی خاک سرد بکاوی/ در رؤيای اخگری»

--------------------
میرزا: زمستان در مقابل تابستان آمده بود. از قضا من بهار و پاییز را بیشتر از این دو دوست دارم. بستنی زعفرانی هم حکمتی دارد، مطمئن باش.


پاسخ تابستان:کار دارم؛ تا نیم‌کره‌ی جنوبی خیلی راه است نه؟...حالا که راه بیفتم وقتی اینجا زمستان شود تو تصمیم‌هات بگیری من می‌رسم به مقصدم


پس بی جهت نیست آدم هایی که بستنی زعفرانی دوست ندارند تابستان شان هی کش دار تر می شود.
از این ها گذشته آدم خودش پاییزی باشد، بعد پاییز را از میان فصل هایش حذف کند؟ گمان نمی کنم.


سلام.
فقط چند وقتي نيستم. به قدر يك سال


تصمیم به خریداری بستنی زعفرانی البته یک استثناست.


و ما شير پسته خورديم


بر عكس... تابستون وقتِ روزايِ بلند و بيكاريِ...اميدوارم زودتر بره حتي سراغشم نمي گيرم. اميدوارم زودتر زمستون بياد.
به منم سر بزن.


می دونی بدیش چیه؟ کلی تصمیم می گیری که اشتباهات گذشته رو نکنی ......بعد تابستون همش یادت میره!


منم خيلي دلم مي خواست داد بزنم تابستون كجا؟حالا بودي... اما رفت و من امروز با شروع پاييز يه بار ديگه مجبور شدم قبول كنم كه چيزي جز خاطره برام نمونده و كلي تصميم بايد بگيرم فقط اينكه نمي دونم چي مي خوام و چي كار بايد بكنم...



صفحه‌ی اول