آدمها جیره اندیشیدن دارند. وقتی از صبح تا شب با چند الگوریتم دراز بیقواره سر و کله بزنی شب به نظرت میآید چیزی برای گفتن نداری. به هیچچیز آن قدر فکر نکردی که حتی بخواهی بگویی فکر کردم، نتیجه پیشکش. هر چند یک نگاهی به قدیمتر شاید کمی روشن کند که فکر و اندیشه کجا بود، آرشیو بالاخره باید به دردی بخورد. اسم استادم را گذاشتهام اندیشمند سرگردان در بزرگراه. هر وقت بهم زنگ میزند در حال رانندگی است، که آقا اگر فلان جای الگوریتم را بهمان کنیم شبکه آن طوری میشود و چه میدانم احتمال ترمیم خودبهخود این طوری. دلش خوش است. سرگرمی تازهای پیدا کردهام. نمیدانم چرا این خودنویس روی شیشهی میزم عالی میچرخد. امروز موفق شدم نوزده دور دور خودش بچرخانمش. امشب شب هم مثل من تهی است. گیلاسم را پر میکنم که تضادش خوش میآید در مقابل این پوچی.
میرزا جان سلام!
(دوباره) آمدیم وخواندیم ومشعوف شدیم والی آخر ولینکیدیم
خسته نباشی برادر جان!
به گمونم تفاوتی جزیی باید قایل شد میان "محاسبه کردن" یعنی الگوریتم و انتگرال این قبیل مقولات و "فکر کردن".
نه؟
------------------------
میرزا: دوست عزیز گمانم با دنیای الگورتیمها چندان آشنا نیستی که به یقین محاسبه نیستند و در دسته دوم جا میگیرند. در حقیقت من طراحی یک الگوریتم ناب را چیزی میدانم بین آفرینش یک اثر هنری و پایهریزی یک چهارچوب فکری.
سلام. هنوز نفهميدم اين حسي را كه تعريف كردي تهي بودن يا تنهايي عميقي. نظر من اينه كه اگر به اين حس ات يك ذره رو بدهي تبديل ميشه به دلتنگي و يك دلتنگي عميق. از عموم ياد گرفتم واسه رفع اين حس سر خودم را گرم كنم به سرگرمي هاي جديد. ولي قضيه اينحاست كه همين كه لطف اين سرگرمي جديد هم تمام ميشه دوباره همه چي از اول شروع ميشه. يكي بياد بگه با چي اين حس را درمان كنم؟ با چي؟ فلسفيدن هستي يا عشق؟ با چي؟
با اين "گیلاسم را پر میکنم که تضادش خوش میآید در مقابل این پوچی"نميدونم چرا منو بطور گنگي ياد ديالوگ فيلمهاي زنده ياد علي حاتمي انداختيد...
تو گیلاست چی میریزی خدای ناکرده!!!