هر وقت موبایلم زنگ میزند میگوید به آن قورباغه جواب بده، میگویم این صدای قلقل آب است، میگوید به نظر من صدای قورباغه است. طی دو سال گذشته حتی یکبار سر وقت جایی حاضر نشده است، حتی سر جلسهی دفاعیه دانشجویانش. همه خیال میکنند با یک آدم جدی طرف هستند، شاید هم هستند ولی حداقل من نیستم. میگذارد هر قدر دلم بخواهد سربهسرش بگذارم، بهش بگویم اندیشمند سرگردان در بزرگراه. چلهی تابستان کت میپوشد، البته زمهریر زمستان هم زیر کت تیشرت. هفتهای دوبار دانشکده میآید و همیشه میخواهد همهی کارهایش را همان دو روزه انجام دهد و همیشه نمیشود و تا هوا تاریک نشود دانشجوهایش دست از سرش برنمیدارند. میدانم روزه میگیرد و دو روز است وقت اذان مغرب نشسته است دفترش پیشنهاد میدهد که محمد اینجای مقاله را اینطور بنویسیم بهتر است و غیره. از آن طرف اقیانوس عادتهایش را هم آورده است. بعد از عید کارتهای تبریک سال نو را سر پا روی میزش گذاشته بود. رانندگیش هم متمدانه است. هر وقت خانمش زنگ میزند غر بزند که کجا ماندی (یقین داریم یکبار هم در عمرش سر وقتی که گفته است به خانه نرسیده) معذب میشود و سعی میکند قضیه را طوری فیصله بدهد که ما نفهمیم، ما هم نمیفهمیم. نیامده با مدیر گروه دعوایش شده است و این ترم یکی از درسهایش را دادهاند به یک آدم بیربط، میخواهد خودش را بیتفاوت نشان بدهد ولی آن روز میبینم تلاش دارد بفهمد آن یارو چطور درس میدهد.
در توصيف يك استاد واقعي واژه هاي آشنايي را مي ديدم.تمام دلخوشي دوران تحصيلم وجود چنين انسان هايي بود...راستي چقدر كم رنگ تراز هميشه شده اند!چندي پيش شبكه 4 دكتر صميمي را نشان مي داد كه حرف اول نجوم در ايران است...او با همه ناتواني جسمي اش گريه مي كرد براي ايراني كه از دست رفت!(اميدوارم اسمشان را درست نوشته باشم)