پنبه‌های زیادی‌شان را ریخته‌اند کف آسمان، تپه‌های ریزه میزه نصف‌شان زیر سایه‌ی پنبه‌ها خوابشان برده نصفشان آفتاب می‌گیرند، دکل‌های برق صف ایستاده‌اند منتظرند یکی بگوید به راست راست، هر از گاهی یکی دو گوسفند هوس می‌کنند درست وسط جاده دنبال علف بگردند، آفتاب از روبرویم طلوع می‌کند و پشت‌سرم غروب می‌کند.


نظرات:

ما را حالي چنان دست مي دهد از خوانش وبلاگتان چه ميان روز باشد چه اوسط شب
نشاني اين مزرع پنبه را مي فرموديود ما هم به اتفاق آن عزيزان پي اين گياه ناياب مي گشتيم.


كاش من هم كوهي بودم چون تو, كاش من هم دشت را و آسمان را چنين حقير و خرد مي شمردم.....كاش...


ميرزا جان سلام. معلومه حسابي اهل گشت و گذارين! خوش باشين. منم دلم هواي نارنجي پائيزو كرده. ولي هنوز زوده. فكر كنم بايد يه 10 - 15 روزي صبر كنم...



صفحه‌ی اول