درب و داغان کز کرده باشی یک گوشه که مرد مگر چه شده است؟ به جد آبای هرچه سرماست چنان لعنت بفرستی انگار بوشهری هستی حوالی جلفا آمدی آشخوری. یک روز دستت نمیگیرد چایخوری را بگردانی داخل چای، فردایش از سر درد قایم میشوی زیر پتو. شاید هم چای داغ از دست رفیقت بگیری بچسبی به شومینهاش انگار قرار است شومینه نیمساعت بعد برود جلسه، چطور است به جایش تو از جلسه بیایی؟ حالا واقعاً در آن جلسه چه گفتند؟ یا جلسهای نبود؟ شاید فقط یک نفر بود. از کی تا حالا داروخانهها این همه علاقه به نسخه پیدا کردند؟ ول کن اخوی، بخند که آخرین سنگر سرپا هم سرماخورده از پشت تلفن پادگان مینالد که این بلا از کجا نازل شد.