حتی یادم نمی‌آید شالش چه رنگی بود، شاید روسری بود؛ یا مانتو تنش بود یا چیز دیگری. گوشواره‌هایش را یادم است، یک خم بود و بعد سنگی و بعد دوباره چند خم که لای هم گم می‌شدند. دست‌ها و انگشتان ظریفیش هم، که بینی‌اش را بین‌شان می‌گرفتند که یخ کردم. هنوز فکر می‌کنم نشسته‌ایم و نگاهش را می‌خوانم، نگاهی که با حرف‌هایش نمی‌خواند و گرم است هرقدر کلمات بی‌تفاوت باشند. و خنده‌هایی ساده، از آن‌ها که هرکدامشان را شکر است. چراغ‌های چهارراه‌ها همه قرمزند برایتان که بگذرد تا نیمه‌شب شود، نیمه‌شب خودمانی‌تر است تا اول شب و آن‌چه آخر برایت می‌ماند حس لمس دستانش است و اشک که دیر رسیدی و دیر شد و پانزده شب دیگر که هزاران کیلومتر بیایند و از او دورت کنند و باز تو باشی و دیوارها و افسوس که همه‌ی عمر دیر رسیدیم.


نظرات:


ma andak zamani nist ke injara molahezeye roozane mifarmayeem o keyfoor o mofarah migardim, khastim gofte bashim ke neveshtanetan shadaneman mikonad!


هرگز به گل لاله عذاری نرسیدیم
چون بلبل مستی به بهاری نرسیدیم
آن روزکه کارهمه میساخت خداوند
مادیررسیدیم وبه کاری نرسیدیم


و فقط یک حسرت می ماند و خاطره هایی که مکرر می شوند.


يه چيزي مي‌گم بين خودمون باشه!
اگه نخوام خيلي رمانتيكانه باهات همدردي كنم ... فقط همينو مي‌گم كه امسال اومد و چهار هفته اینجا بود و یک بار هم همدیگه رو ندیدیم ... خوشحال باش که تو لااقل این شانس رو داشتی ... آخه می‌گن برای اینکه زیاد غصه نخورین وضع آدمایی رو ببینین که از شما حالشون خراب تره ...



صفحه‌ی اول