خواب برادر مرگ بود، انتظار خواهرش است.
حال كردم با:
"تنها جایی که دو بهعلاوه دو میشود بیست و دو ادبیات است، چون وقتی دو را کنار دو بگذارید بیست و دو خوانده میشود."
"...صدا گفت: «کسی گفت صورتِتو پاک کنی؟ خیر، سگ،کسی نگفت پاک کنی.»"
"زندگیای که ازش بوی عطر زنانه شنیده نشود به درد لای جرز دیوار میخورد."
حال نداشتم آرشيو رو بگردم
ولي حال داد
يادم مياد چند وقت پيش مثلا تابستان هم چيزي نوشته بودي كه حال كردم...
به هر حال همين كه خيلي ها توي وبلاگ ها مي نويسند خوب است
مملكتي كه درش هيچ خبري نباشد جز مردن بعضي ها و غربده كشي بعضي ها ........................... خوب است....
لعنت به اين انتظار
به فضا ننشست
میرزا خداییش بعضی وقتا خیلی خوب مینویسی
تنها بدی وبلاگت اینه که ویزیتور زیاد داره!
و روز مرگی خودش...
اممم.. خوب منتظر نبودن هم يه نسبتی با این خونواده داره، قاعدتا از انتظار که خواهرشه نزدیک تر باید باشه (انتظار، یعنی که امیدی هست..).
خب... گمانم من شوهر خواهر مرگام! (شرمنده، ولی چنان مؤمنانه! این نکته به ذهنم پرید که حتی نمیتونم شک کنم!!!)