صندلیش تو رفته است، قدش هم کوتاه است و حالا که افتاده داخل آن گودی حسابی جمع و جور شده است، انگار این‌ها بس نبوده یک شال گردن پت و پهن پیچیده دور گردنش تا زیر چانه که فکر کنی همین الان از یکی از داستان‌های چخوف پریده بیرون. کتش هم چیز زهوار در رفته‌ای به نظر می‌رسد ولی محکم دکمه‌هایش را بسته، حق دارد، از تمام درزهای ابوطیاره‌اش سوز می‌آید تو. کلاه هم داشت ولی یادم نمی‌آید چی بود، لابد یک چیز معمولی پشمی بوده. نیازی هست بگویم دماغش بزرگ و عقابی بود؟


نظرات:

نه!
ولي دقيقا از توي همون قصه ها بيرون پريده بود!


:)) دماغ بزرگ و عقابی خدا بود!


سلام
و
لینک
مستقل / اتوماتیک / بدون سانسور
فهرست وب ایرانی : نمایه ها


سوال آخرتون باعث شد یه خنده ی درسته از گلوم بپره بیرون!
اومده بودم ببینم اجازه می دیدین بعد از حدود یه سال خوندن نوشته هاتون لینکتون کنم؟


همين كلاهته كه منو كشته. در ضمن ممنون از محبتت.



صفحه‌ی اول